miércoles, 12 de mayo de 2010

یک اتفاق ساده

خوب همواره زندگی بر وفق مراد نیست ما باید از اتفاقات درس بیاموزیم.
ماجرا از آنجا شروع شد که موقع خریدماشین به او گفته بودند اگر چراغ بنزین روشن شد تا 140کیلومتر می تونی بری.
چراغ بنزین ماشینش روشن شده  بود به گفته خودش و چون مشغله فکری و کاری داشت ،یادش رفته بود که بنزین بزنه تا اینکه بعد از 50 کیلومتر  ماشین از بی بنزینی وایستاد.
اتفاقا من هم با هاش بودم مانده بودیم چه کنیم آخه تو اروپا و اون هم بی بنزین شدن یک کمی ....
البته فاصله ما تا پمپ بنزین 1000متر بیشتر نبود ولی مگه می شه ماشینو با هل دادن برد ، زشته و....
با راهنمایی یک نفر که با ماشینش ما را تا پمپ برد رفتیم که 2لیتر بنزین بگیریم که وقتی صاحب پمپ بنزین  دید که در بطری می خواهیم بنزین  بریزیم ناراحت شد و نداد و گفت خیلی خطرناکه و اگر پلیس ببینه مجوز منو باطل می کنه(قابل توجه که حتی در برخی نقاط کشور ما از این راه ،(فروش بنزین) بعضی ها زندگی می کنند.
خلاصه هر کار کردیم نداد و این بنده خدا که راهنمای ما بود ما را به پمپ دیگری برد و یک ظرف مخصوص که یک پلاستیک چند لایه و مدرج با درب پلاستیکی و قیف مخصوص بود برای ما خرید البته پولش را دوستم داد و ما 3لیتر بنزین گرفتیم و با همان  راهنمایمان که حالا دوست ما شده بود به محل ماشین برگشتیم و خیلی هم از او تشکر کردیم.
این ماجرا مرا تکان داد و با خودم به خیلی چیزها فکر کردم.
کشیدن بنزین از ماشین--بردن بنزین با 4لیتری و......

No hay comentarios: